سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترین ها

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...

صدای لرزان گفت : بله خانوم؟

 


معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:

 


چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری
  
 مدرسه می خوام  در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!

دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...

اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم
 
 شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی
  
بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد . . .


دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید 
 و با

نوشته شده در جمعه 90/1/26ساعت 8:17 صبح توسط مهسا نظرات ( ) | |

اگه یک روز فکر کردی نبودن یه کسی بهتر از بودنش چشمات و ببند و اون لحظه ای که اون کنارت نباشه و به خاطر بیار اگه چشمات خیس شد بدون داری به خودت دروغ میگی و هنوز دوستش داری .

 

 

 


نوشته شده در جمعه 90/1/26ساعت 8:16 صبح توسط مهسا نظرات ( ) | |

در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد


در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد


آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد


آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد



آرزو دارم شبی عاشق شوی


آرزو دارم بفهمی درد را


تلخی برخوردهای سرد را


می رسد روزی که بی من سر کنی


می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی


نوشته شده در جمعه 90/1/26ساعت 8:15 صبح توسط مهسا نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت